از سر عصبانیت...میتونید نخونید!
..
مردم روی زمین میافتند...
من سردرد میگیرم...
مردم همیشه روی زمین میافتند...یک بار با پوست موز ...یک بار غش میکنند و یک بار یک مریضی لاعلاج میگیرند...فرقی نمیکند...یک بار دستشان میشکند ...یک بار پاهایشان و یکبار سرشان...و یکبار دیگر دلشان...و بار بعد شاید جایشان نشکند...
من همیشه سردرد داشتم...هزار بار میگرنهای بعد از ظهری...از ساعت ۴ بعدازظهر به بعد...۳۰ بار سر کلاسهای فلسفه و منطق و ۸۰ بار سر کلاسهای حقوق جزای عمومیو خصوصی...۹۰ بار توی خانه...چه فرقی میکند؟
من همیشه سردرد داشتم...
مردم همیشه روی زمین افتاده اند...
من همیشه سرفه زده ام...
مردم همیشه تنها بوده اند...
من همیشه تهوع داشته ام ...
مردم همیشه یک چیزشان برای زنده ماندن کم بوده...
من همیشه از اتوبوس و تاکسی بیزار بودم و از ارکسی که ناخواسته مچسبید به من و توی صورتم نفس میکشید...
مردم همیشه گرفتار بوده اند...
من همیشه ...
مردم همیشه...
هیچ چیز تغییر نکرده...
سیاه ...همیشه سیاه است!سیاه تر نداریم!
من و مردم همیشه میمیریم...یکبار با یک مریضی صدبار با یاس ...هزار بار با هزار چیز دیگر ...چه فرقی میکند؟
من و مردم همیشه از مریضها میترسیم...چه واگیر باشد و چه نباشد...من و مردم فاصله میگیریم...چه بیمار باشیم چه نباشیم...
من و مردم خیلی وقت است از هزار جور بیماری واگیر رنج میبریم...ناامیدی هم واگیر داشت...و کسی نفهمیدو هی پیام نیامد که مردم حواستان باشد این حیله است دلهایتان را پاک کنید و بشورید ..بی تفاوتی هم واگیر داشت و کسی نگفت برای اینکه دچار نشوید چند وقت یکبار یک کاری برای دل بی صاحبتان بکنید...ما هر بار درگیریم ...با هزار چیز عجیب و غریب این زمانه...همهی مردم همهی دنیا بعضی بیشتر و بعضی کمتر ...
چه فرقی میکند ؟
...
به امید نور ...
به امید نجات...
از هرچی غیر خودش!
....
پر حرفیامو ببخشید ...نوشتم یادم بمونه تو این روزایی که اول از همه استرس ماتی و بابابزرگ و بعد استرس فینگیل خاله داره هلاکم میکنه چطور فکر میکنم!